باغستان محرم فرزانه
 

امارگیر حرفه ای سایت






فصل دوم:

در سوريه
«از مرز ورودي سوريه تا مرز ورودي لبنان»



سوريه و تبسم باور
ساعت 47 دقيقه بامداد به وقت تهران روز شنبه پنج فروردين 85، از گمرك تركيه قدم تند مي‌كنيم تا پاي خويش را با خاك گهرخيز سوريه آشنا سازيم. نبايد فراموش كرد كه نه تنها براي من بلكه براي همه، از لحظه‌اي كه اين سفر را شروع كرده‌ايم شب با روز، روز با شب، جمعه با شنبه و پنجشنبه با جمعه هيچ تفاوتي ندارد، از همين روست كه روز را نيز گم مي‌كنيم، همه چيز خاطره است. شوق «سوريه» با آن آثار و تاريخ بلندش دل همگان را تلنبار كرده است، بنادارم تا مي‌توانم از خوابيدن و استراحت بپرهيزم تا كمتر مناطق و مطالب از قلم بيفتد.
پاسپورت‌ها به هر كدام از ما داده شد تا پس از كنترل نهايي توسط يك مأمور سوريه‌اي در مسجد گمرك منتظر اتمام بازديد و بازرسي اتوبوس باشيم اما درهاي مسجد بسته بود. سگ‌ها عوعو مي‌كردند، بچه‌ها از اين صحنه و ديدن سگ‌ها و از دلهره‌اي كه در وجودشان مي‌خليد داد و بيداد به راه مي‌انداختند و اگر جلوتر از بزرگترها بودند سريع واپس مي‌نشستند. لباس‌هاي نظاميان سوري به مذاق‌ ما ايراني‌ها مورد پسند نيست.
دختران  ملوس و مقبولك من با خنده‌هاي  بلندشان در مقابل جملات عربي‌ام با خدمه‌ي مسجد و نيروهاي نظامي سوريه، اعتراض خود را ظاهر مي‌سازند ولي ديگر همراهان حرف‌هاي خود را نيز از زبان من مي‌خواهند برسانند و هم جواب‌ها را با ترجمه تركي دريافت كنند.

اخباري درباره‌ي سوريه
سوريه از لحاظ وسعت در ميان كشورهاي نسبتاً كوچك دنيا قرار دارد، مساحت آن 180185‍ «كيلومتر مربع، هشتاد و هفتمين كشور جهان، كمي كوچكتر از استان خراسان ايران است و در قاره آسيا و خاورميانه عربي در كنار درياي مديترانه قرار گرفته و با تركيه، عراق، اردن، فلسطين اشغالي و لبنان همسايه است.[1]»
«سوريه‌ي كنوني كه درگذشته همراه با كشورهاي اردن، لبنان، فلسطين اشغالي بخشي از سرزمين شام محسوب مي‌شد سابقه‌اي بس دراز در تاريخ دارد كه مورخان، اين قدمت را به حدود پنج هزار سال پيش مي‌رسانند».[2]
«سوريه به عنوان يك مركز اقتصادي و مسير تجارتي همواره مورد توجه قدرت‌هاي بزرگ عصر بود كه آن را به عنوان يك نقطه شروع براي جهان‌گشايي در شرق، يا سر پلي براي دسترسي به مديترانه و اروپا و يا يك پل ارتباطي بين شرق و غرب در محاسبات خويش مي‌آوردند.
به همين دليل سوريه همواره مورد هجوم اقوام مختلف قرار مي‌گرفت، مصر، يونان، ايران و روم چهار قدرت بزرگي بودند كه تاريخ سوريه را در قبل از اسلام رقم زدند.[3]»
اين سرزمين در سال 538 پيش از ميلاد با تصرّف شهر دمشق به تصرّف ايرانيان درآمد و كوروش هخامنشي همين شهر دمشق را به عنوان مركز استان سوريه و زير نظر امپراتوري ايران انتخاب كرد.
به استناد سؤالاتي كه از سوري‌ها داشتم جمعيت سوريه بالغ بر نوزده ميليون نفر مي‌باشد واحد پول سوريه ليره است كه با يكصد و هفتاد و پنج ريال كشور ما برابري مي‌كند.
باز به استناد گفتگوهايم با سوري‌ها اين مملكت داراي چهارده استان و به اصطلاح خودشان «محافظه» است:
1- دمشق 2- حَلَب 3- حمص4- رقَّه 5- سُوَيدا 6- حُماه 7- طَرطوس 8- لازقيه 9- تدمُر10-  اِدليب 11-  دَرْعا 120- حَسَكه 13- ديرالزور 14- قُنيطره

مشهد رأس الحسين(ع)
سوريه حدود يك ساعت و نيم با ساعت ما اختلاف دارد. وقتي در سه‌ي بامداد، شهر «حلب» كه پايتخت تجاري سوريه است خود را با عشوه‌ي دلنواز خويش به ما نشان داد در سوريه دقيقه شمار ساعت مي‌خواست از چهار و نيم صبح عبور كند. قطرات باران، رقصان از آسمان بر سر و روي «حلب» پايين مي‌آمد. زير چشمي اطراف را ورانداز كردم باران طنّازانه شيشه‌ها و  خيابان‌ها را لبريز مي‌كرد و  با طراوت مي‌ساخت هوا دلنشين و مطبوع بود. در زير چراغ‌هاي اطراف و چراغ اتوبوس مي‌شد اطراف را كاويد. نمي‌دانستيم در كجا قرار گرفته‌ايم دل مشغول ميان خواب و بيداري تا صلات صبح مي‌بايستي صبور مي‌مانديم.
در اين دقايق سرورآلود «اُغْنيه المَطَر» يعني ترانه‌ي باران جُبران خليل جُبران[4] در اعماق وجود جان مي‌گرفت:
«اَنَاخُيوطُ فِضّيَهٌ مَطْروحَهٌ مِنَ ‌الْاَعالي فَتاخُذُني‌الطَّبيعهُ و تُنْمِقُ بي‌الّاَوْديه. اَنَا اَبْكي فَتَبتَسْم‌الطُّلولُ، واتَّظِعُ فَتْرَتَفِعُ الْاَزهارُ، الغيمهُ والحقلُ عاشقانِ و انا بَينهما رَسولٌ مُسْعِفٌ، اَنْهَملُ فَاُبَُرِّدُغليلُ هذا و اشفي عله تلكَ. صوتُ‌‌الرعدُ واَسْيافُ‌‌البرقِ تُبَشِّرُ بِقدومي و قَوْسُ قُزَحٍ يُعلنُ نَهايَه سَفْرَتي، اَصْعدمِنْ قلب الْبُخيرهِ و اَسيرُعَلي اَجِنْحَه‌اِلاثيرحتي اذا مارايتُ رَوْضَهٌ جَميلهٌ سَقَطْتُ و قَبَّلْتُ ثُغَورَ اَزهارها و عانَقْتُ اَغْصانِها، وَاَطْرُقُ بِاَنا مِلي اللطيفهِ بِلُّورِالنوافِذِ، فَتُوِّلفُ تلك الطَّرَقاتُ نَغمهً تَفْقَهُهاالنفوسُ الحَسّاسَهُ، انا تَنْهِدهُ البحرِ، اناَدْمَعهُ السماءِ، انا اِبتسامَهُ الْحقلِ:
«من ريسمان‌هاي نقره‌اي هستم كه از آن بالاها مي‌افتم وطبيعت مرا مي‌گيرد و با من درّه‌ها را آرايش مي‌دهد. من مي‌گريم، تپه‌ها مي‌خندند.
من پايين مي‌آيم گل‌ها بالا مي‌روند ابر و دشت عاشق و معشوق‌اند و من ميان آن دو پيكي امدادگرم فرو مي‌ريزم عطش اين يكي را فرو مي‌نشانم، تب آن يكي را شِفا مي‌دهم. صداي رعد و شمشيرهاي برق مژده‌ي آمدن مرا مي‌دهند و رنگين كمان پايان سفر مرا اعلام مي‌كند از دل دريا بالا مي‌آيم روي بال‌هاي فضا سير مي‌كنم. هر جا باغ زيبايي ديدم فرود مي‌آيم و لب و دندان گُل‌هايش را مي‌بوسم و شاخه‌هايش را در آغوش مي‌كشم و با انگشتان لطيفم بلور پنجره‌ها را مي‌زنم و اين ضربه‌ها آهنگي مي‌سازند كه آنرا دل‌هاي حساس مي‌فهمند من آه و ناله‌ي دريايم من گريه‌ي آسمانم من خنده‌ي دشتم».
ساعت 30/6 به وقت محلي، همزمان با من چند تن ديگر به سخن آّمدند: ـ «اذان صبح است بيدار شويد، برخيزيد تا به رأس‌الحسين برويم.»
وضع دختران من شل و خل بود با لب و لوچه‌ي آويزان، لذا به سخن آمدم: ـ «بچه‌ها، قدر اين لحظات را بدانيد استراحت هميشه هست ولي هميشه نمي‌توان به چنين مكان‌هايي دست يافت».
در نزديكي ما ريل قطاري بود كه وقت و بي‌وقت، قطاري از آن مي‌گذشت و صداي آن به صداي رُپ رُپ پاي اسب بيشتر مي‌ماند.
ورود به مشهد الحسين(ع)
مشهد الحسين(ع) را «مسجد النقطه» نيز ذكر كرده‌اند. بعد از واقعه‌ي جانسوز كربلا، كاروان اسرا را روانه‌ي دمشق كردند. آنان در غرب حلب در كنار تپه‌اي شبي را به روز آوردند. سر بريده‌ي حضرت سيدالشهدا را بر روي صخره‌اي گذاشتند چند قطره ا زخون سر مبارك امام حسين(ع) بر آن صخره افتاده بود. چون كاروان اسرا را به حركت درآوردند چنين گويند: مردم حلب بلافاصله برگرد آن، حضور يافته و به شيون و زاري پرداختند اين تپه را جوشن نام نهاده‌اند «آن را بدين علت جوشن ناميده‌اند كه شمر بن ذي‌الجوشن سر مبارك امام حسين(ع) را براين تپه گذاشته بود.[5]»
نوشته‌اند: وليد بن عبدالملك بن مروان اين صخره يا سنگ را دستور داد به مكان نامعلومي انتقال دهند اين دستور اجرا شد و ديگر خبر و اثري از آن كسي به دست نياورده است مدّت‌ها بعد سيف‌الدوله حمداني در اين محل براي پاس داشت آن رويدادها جامعي‌ بنا كرد و آن را مسجدالنقطه نام نهاد.
چشمانم همه جا را زير نظر گرفته است تا اينكه بر روي ضريح كوچكي متوقف شد، سنگي استوانه‌اي را ديدم صحنه‌هايي را به تصوير كشيدم آنگاه يك بار ديگر صاف به ضريح خيره شدم. جمعي اندك اندك بغض فروخورده‌ي خويش را بيرون مي‌ريختند و زار ـ زار مي‌گريستند اما من نمي‌گريستم، سر بر جيب تفكر داشتم. كمتر سراغ دارم  كه اين گريه‌ها، گرية گرفتاري خويش و فراق خويشاوندي نباشد. براي مصيبت‌هاي خويش اشك ريختن كجا و خود را به فضاي ملال آلود مشقّت‌هاي اهل بيت پيوند دادن كجا؟! «گريه‌اي كه تعهد و آگاهي و شناخت محبوب يا فهميدن و حس كردن ايمان را به همراه نداشته باشد كاري است كه فقط به درد شستشوي چشم از گرد و غبار خيابان مي‌خورد. فراموش نكنيم كه يكي از نخستين كساني كه بر سرگذشت امام حسين(ع) بزرگ گريستند عمرسعد بود و نخستين كسي كه براين گونه «گريه بر حسين» ملامت كرد شخص زينب بزرگ بود!».[6]
«مرثيه سرايي‌ها بايد حاصل روح ادب به آستان مردي باشد كه به پذيرش ذلت  مطلقاً هيهات گفت. ادب نيست اگر بيان خاطره‌ي عاشورا و اربعين امام را در قالب الفاظ و عبارات و لحن‌هاي زاري آلود و زبونانه‌اي درآوريم كه شايسته‌ي روح بلند او نيست بلكه زبان حال روح‌هاي زبون و سينه‌هاي تنگ است.[7]»

مشهد المحسن بن الحسين(ع)
چنانچه گذشت اسرا يك شب در اينجا به استراحت پرداخته‌اند «در جنوب مكاني كه سرهاي شهدا، گذاشته شد، همسر امام حسين(ع) ـ كه به روايتي باردار بوده ـ بر اثر سختي‌هاي راه و فشارهاي جسمي و روحي، فرزندش سقط شده است.
روايات ديگري حاكي است محسن كه طفلي شيرخوار بوده در اين مكان وفات يافته است.[8]»
برخي اين مكان را «زيارتگاه سقط» و «مشهد الدَّكه» نيز نام داده‌اند. در منابع تاريخي برادران اهل سنن واهل تشيع براي حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها فرزندي را ذكر كرده‌اند كه گاه «مُحَسِّن» و گاه «مُحْسِنْ» آورده شده است.
آمده است گذاشتن نام مُحْسن در مشهد المحسن بن الحسين(ع) براي زنده نگاه داشتن ياد و خاطره مُحْسِن حضرت زهرا بوده است.
از مآخذي كه مي‌توان در خصوص محسن فرزند حضرت فاطمه زهرا به آنها مراجعه كرد موارد زير را مي‌توان بر شمرد:
تاريخ طبري جلد 5 صفحه 153، كامل ابن اثير جلد 2 صفحه 440، اُسد الغابه جلد 5 صفحه 70، الاصابه ابن‌حجر جلد 6 صفحه 191، تهذيب الكمال جلد 20 صفحه 479، انساب الاشراف بلاذري جلد 2 صفحه 44، اينها از منابع اهل تسنن بودند ، تلخيص  الشافي جلد 3 صفحه 156، معاني الاخبار صفحه 206، دلائل الامامه طبري صفحه 134، الاختصاص شيخ مفيد صفحه 185، الاحتجاج طبري جلد يك صفحه 212، اثبات الوصييه صفحه 155، مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 358، البدء و التاريخ جلد 5 صفحه 2، مأساه الزهراء جلد 2 صفحه 111، موسوعه الامام علي بن ابي طالب جلد 1 صفحه 116 و 122، تفسير علي بن ابراهيم صفحه 116، بحار الانوار جلد 53 صفحه 23، منابع نامبرده نيز از علماي شيعي هستند.
پيشاپيش همه، پلكان طويل منتهي به مقبره را طي كردم، مقبره باز نبود، با انگشتان خويش ضرباتي به در نواخته و منتظر ماندم، عاقبت عرب زباني زبان گشود به عربي فهماندم كه ما زائر ايراني هستيم، كليد در را چرخاند قفل چرق چرق كرد و در،  با جيرجير خفيفي گشوده شد.
احوالپرسي مختصري صورت پذيرفت از اسم اين خادم جويا شدم: «محمد مصطفي علي» نام اين عزيز بود بسيار سپاس بجاي آوردم. از چيزهايي كه به همراه داشتم يكي را مي‌گذاشتم و يكي را برمي داشتم، يا فيلم برداري مي‌كردم، يا به سؤالات زوّار پاسخ مي‌دادم يا در خصوص اين مقبره و صاحب قبر توضيحات مختصري ارائه مي‌كردم و يا ...
ما خيزاب وار، در ميان اقيانوس تاريخ فرو رفته بوديم، بارش باران بند آمده بود و خورشيد طلوع مي‌كرد. به هر جا كه نظر مي‌افكنديم بشقاب‌هاي ماهواره خودنمايي مي‌كردند. بعد از بازگشت چهار گوشة سفره را باز كرديم: ـ «بعد از خوردن صبحانه حركت خواهيم كرد.» اهروزه (= فيروزه) خانم از فلاكس براي ما چاي ريخت. آنگاه تكه ناني را كه كره را در ميانه‌ي خود جاي داده بود به گاله‌ي دهن گذاشت و در حال جويدن مشهدي عوض را صدا كرد: - «آهاي! بيا بنشين سر سفره.» مشهدي عوض استكاني را كه شسته بود برابر ديدگان عيالش گرفت و ضمن اشاره به شكستگي لبة آن از باب مزاح معترض شد: - «دستتان درد نكند. ليوان را مي‌شكني و جهت شستن به دست من مي‌سپاري تا گوشت انگشتانم را در بلاد غريب زخمي سازي؟....»
خوبي اين همسايه‌ي ما به حُسن معاشرتي كه دارد مي‌باشد. به اينجا كه رسيد من نيز سعي كردم قدري ميانه آنها را به هم بزنم ولي چندان موفق از آب درنيامدم.
مي‌دانستم كه در شهر حلب «ابن شهر آشوب» و «شيخ شهاب الدين سهروردي» آرام گرفته‌اند.
مقابر «بني زهره» و «آرامگاه حضرت زكريا» و قبري منسوب به «معروف بن جمر» از نوادگان امام صادق در حلب هستند. از اين ميان رغبت زيادي به مشاهده‌ي قبر ابن شهر آشوب و شيخ شهاب‌الدين سهروردي داشتم ولي اين رغبت ميسر نبود ما تابع برنامه‌ي شركت خدمات مسافرتي ثامن  ميلاد تبريز بوديم ولي در خصوص شيخ شهاب الدين توانستم با چند سوريه‌اي صحبت كنم.
همراهان خواستار توضيحات من بودند ميكروفن را به دست گرفته و از سفرهاي پيامبر به شام گفتم و از مكاني كه در آن بوديم حرف زدم  و از حلب سخن راندم.









تصوير 2: مشهد رأس‌الحسين









تصوير  3: مشهدالمحسن‌بن الحسين
نام سوريه بدون هيچ ترديدي با نام «ابوالعلاء مُعرّي» گره خورده است آن شاعر و انديشمند برجسته‌ي نابيناي عرب در شهر كوچك ميان حلب، كانون تجاري خاورميانه، و حِماه يعني «معره النعمان» به دنيا آمده است مدّت‌هاست كه بيت زير را از ابوالعلاء فرا گرفته و حفظ كرده‌ام:
«يَصونُ الكريمُ العِرْضَ بِالْمالِ جاهداً
وَذُوللُّؤمِ ِللْاَمْوالِ بِالْعِرضِ صائنُ
انسان بزرگوار، مال و ثروت را فداي آبرو مي‌كند و لئيم و پست عرض و آبرو را در راه حفظ و صيانت مال از دست مي دهد.»[9]
از بيت ديگري نيز بهره مي‌برم كه مي‌گويد:
«مَن يأمن الدنيا يَكُن مثلَ قابضِ
علي الماءِ خانَته فُروجَ الْاَصابعِ
هر كسي از دنيا ايمن يابد همانند دارنده‌ي، آب در مشت خويش است كه شكاف‌هاي آن بر او خيانت مي‌كنند.»[10]
«ابوالعلاء در 86 سالگي در 13 ربيع‌الاول 449 درگذشت. مزار وي در معره النعمان  بر جاي مانده است ابوالعلاء آثار بسيار دارد كه گاه شمار آنها را بالغ بر صد عنوان تخمين مي‌زنند.»[11]
معرّي دوستدار علي(ع) و حسين(ع) است آنگونه كه از آن دو سخن مي‌راند و مي‌گويد:
«وعلي الافق من دماء الشهيدين؛ علي و نجله شاهدان، فهما في اوائل الصبح فجران و في اعريانه شفقان»:
در افق آسمان از خون علي و حسين دو گواه راستين وجود دارد  بنگريد كه در آغاز سپيده و در هنگام پگاه، افق سرخ فام است وهنگام غروب آسمان، گلگون از خون شهيدان».
و شايد شاعري فارسي زبان متأثر از اين ابيات سروده است:
اين سرخي شفق كه بر اين چرخ بي‌وفاست
هر شــام عكس خون شهيـدان كربلاست
گرچرخ خون ببارد از اين غصه درخور است
ور خاك خون بگريد از اين ماجرارواست
سفر به سوريه محكي است تا زبان عربي را كه در كلاس‌ها آموخته‌ام به كار بندم، سال‌هاست تصورم براين است كه اگر فرصتي دست دهد حدود شش ماه در تركيه يا آذربايجان براي فراگيري كامل زبان و ادبيات آن ديار و شش  ماه نيز در يكي از كشورهاي عربي باشم اما هنوز به اين خواسته نرسيده‌ام. در اين سفر به اين اعتقاد قبلي خود سخت اطمينان يافتم كه تسلط مطلوب و مؤثر براي تكلم و نگارش به زبان عربي منوط به حضور در محيطي عرب زبان است، ديگر زبان‌ها نيز چنين پيش نياز و پيش شرطي دارند. آيا ما خود زبان مادري (تركي) يا زبان رسمي‌مان (فارسي) را با قاعده و قانون فرا گرفته‌ايم؟ يا اول اين زبان‌ها را محاوره‌اي آموخته و سپس با دستور زبان هر كدام جهت غني كردن دانسته‌هايمان آشنا شده‌ايم (ديل توره‌سي در تركي و دستور زبان در فارسي) اين سهل‌انگاري است كه ابتداء به ساكن، فراگيران را در يك سيستم آموزشي با «ادب» كه معني اصطلاحي آن علم شناخت كلام بليغ است وارد عرصه نمايند. حضور در جامعه‌اي كه به يك زبان تكلم مي‌كنند بهترين، مؤثرترين وسريع‌ترين راه فراگيري زبان بيگانه است.
در اتوبان تابلويي نظر مرا به خود جلب كرد «رِقَّه» افسوس كه طبق اطلاعات واصله اينجا در حال حاضر در برنامه‌ي زيارتي نيست. رِقَّه 180 كيلومتر با حلب فاصله دارد. استان رِقَّه همان منطقه «صفين» است. آورده‌اند بيست و پنج هزار تن از وفادارترين افراد سپاه حضرت علي(ع) در اين منطقه شربت شهادت نوشيدند.
«اويس قرني» و«عمارِ بن ياسر» در رِقَّه آرام گرفته‌اند. يقين دارم در آينده‌اي نه چندان دور رِقَّه گردشگران و توريست‌هاي زيادي را به سوي خود خواهد كشاند  و چنين نيز خواهد شد.
بر سيستم آموزشي و تبليغي و ارشادي كشور عزيزمان در كليه مقاطع انتقادات زيادي وارد است. زماني كه ابتدايي درس مي‌خواندم هنوز هم از ياد نبرده‌ام كه در درس مربوط به حضرت علي(ع) و معاويه و آن جنگ معروف صفين تصويري را نيز آورده بودند. آن تصوير افرادي از سپاه معاويه را نشان مي‌داد كه هر كدام نيزه‌اي در دست گرفته‌اند. نوك نيزه را در وسط قرآن مجيد فرو برده‌اند، آنگاه قرآن سوراخ شده را به همراه نيزه بالا گرفته و «لاحكم الالله»[12] سر داده‌اند. من از اين گونه مفهوم اطلاع‌رساني مات مي‌شدم . ولي همكلاسي‌ها موضع مي‌گرفتند: ـ «لامصب‌ها، به قرآن بي‌احترامي كرده‌اند. آيات قرآن را از بين برده‌اند چه جسارتي؟!!.» ولي اين نوع برداشت كه ناشي از آن نقّاشي ناصحيح بود ذهن‌ها را منحرف مي‌ساخت، يعني سپاه معاويه با اهانت به قرآن كار خويش را جلو برد؟ يا تدبير را بر شمشير ترجيح داد؟ گيرم كه تدبيرشان مولود خدعه بود. اگر نيزه زدن بر قرآن به اين نحو اتفاق مي‌افتاد كه قضيه درست به نفع سپاه امام علي(ع) به اتمام مي‌رسيد.
متوليان تبليغي هميشه مي‌خواهند از رقيب و دشمن افرادي كودن بسازند در حالي كه چنين تحليلي به ضرر خودماست. تحليل‌ها مي بايستي راهنمايي امين باشند نه مُخدّر ذهن. غير از اين باشد جز تخدير ذهن چيز ديگري نخواهد بود. افزون بر اين، ايرانيان قهرمان را دوست دارند و از شخصيت اول فيلم‌هايي كه قهرمان هستند خوششان مي‌آيد. اين نياز به قهرمان را نمي‌رساند بلكه بيانگر شكست‌ها و ناكامي‌هاست. بچه‌ها و بزرگترها تحت شرايط ناعادلانه‌اي قرار گرفته‌اند و به حقوق خود نرسيده‌اند لذا منتطرند تا معجزه‌اي رخ دهد. فردي پيدا شود كه هيچ تيغي كارساز در مقابل او نباشد؛ تحت هيچ شرايطي از پا نيفتد. بايد بپذيريم كه چنين چيزي در افسانه‌ها و فيلم‌هاست. اگر در برهه‌اي از زمان نيز رستم دستاني بوده‌اند الان به پشت صحنه تاريخ رفته‌اند. همه بايد به حق خود واقف باشند و حقوق خود را بخواهند، طرفدار افكار روشن باشند و جامعه‌اي را بپذيرند كه زور و تزوير در آن جايي نداشته باشد.
همين‌طور كه درختان زيتون و زيبايي‌هاي كنار جادّه را ورانداز مي‌كنم نَزار قبّاني كه پدر شعر عرب لقب گرفته است فكر مرا بخود مشغول مي‌كند: «الذينَ سَكنوا دِمَشقَ، وَ تَغَلْغَلو افي حاراتِها وزَواريبِها الضِّيقَهِ يَعرِفونَ كيفَ تَفتَحُ لهم الجَنهُ ذِراعَيها منْ حيثُ لاينتظِرون. بَوّابَهُ صغيرهٌ مِنَ الخَشَبِ تَنْفَتِحُ، و يَبْدَالْاَسْراءُ علي الاخْضَرِوَ الْاَحْمَرِ وَلْلَيْلَكي وَ تَبْدَاُ (سيمفونَيّهُ) الضُّوءِ والظِّلِ والرُّخامِ شجرهُ نارِنجِ تَحْتَضِنُ ثَمَرها وَالذّالِيهُ حامِلُ والْيا سمينهُ ولدت الفَ قَمرٍا بيضَ وعَلَّقتهم علي جُدران النوافِذِ واَسْرابُ السونو، لاتَصْطافُ اِلّاعِندنا اُسُودُالرُّخامِ حَوْلَ البَرْكهِ الوُسْطي، تَمْلَا فَمَها بِالماءِ و تَنْفُخُهُ و تَستمُراللَّعبُه المائيهُ لَيلاً و نهاراً لَا النوافيرُ تَتْعب وَلاماءُ دمشقَ يَنتهي...: «آنان كه ساكن دمشق بوده‌اند و در محلات و كوچه‌هاي تنگ آن رفت و آمد كرده‌اند مي‌دانند كه چگونه بهشت برايشان آغوش مي‌گشايد، از آنجا كه انتظارش را نمي‌كشند. درب كوچك چوبي باز مي‌شود و معراج بر روي سبز و سرخ و لالَه كي آغاز مي‌گردد و سمفوني(اوج موسيقي) نور و سايه و مرمر شروع مي‌شود.
درخت نارنج ميوه‌اش را در آغوش مي‌كشد، درخت انگور آبستن است. ياسمن هزار ماه سفيد داده و آن‌ها را از ديوارهاي پنجره‌ها آويزان كرده است و دسته‌هاي چلچله به جز نزد ما ييلاق نمي‌كنند،شيرهاي سنگي حوض وسطي دهانشان را از آب پر مي‌كنند و فوت مي‌نمايند و آب‌بازي،شب و روز ادامه دارد نه فوّاره‌ها خسته مي‌شوند و نه آب دمشق تمام مي‌شود».
نَزارقَبّاني در سال 1923 در دمشق چشم به جهان گشود و در سال 1998 در بيروت از دنيا رفت.اشعار او با اقبال عمومي مواجه شد و اين دلگرمي او را مصمم‌تر و به تأثيرگذارترين شاعر عربُ مبدَّل ساخت.
اتوبوس به پيش مي‌رود، به موازات جادّه، درختان كاج و صنوبر انگار براي استقبال و احترام خميده‌اند،همه از پشت پلك‌ها،نگاه خواب‌آلود و خسته‌ي خود را به مناظر زيباي شهرهاي «سراقُب»، «خان‌السبيل»،«خان شيخون»، «مورك»، «صوران»، «حماه»، «فرعب»، «حمص»، «معموره»، «قاره»، «دير عطيه»، «يبرود»، «نبك» و «قسطل» مي‌دوزند. نكاتي ابهام‌انگيز در وجودم مي‌پيچد:
«خيلي‌ها را مي‌شناسم كه به تمام معني مذهبي بودند. ـ پدرم نيز يكي از آن‌ها بود ـ به ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام علاقه‌ي وافري داشتند.اما زيارت قبور آنان نصيب‌شان نشد! عتبات عاليات را نديدند. پدرِ مرا مشهد حسن خطاب ميكردند ولي به درستي نميدانم كه آيا واقعاً او به مشهد جهت زيارت حضرت علي بن‌موسي‌الرضا شرفياب شده بود يا اين پيشوند از باب احترام بر اواطلاق مي‌گرديد؟[13] آن خدا بيامرز نه به سوريه رفت نه توفيق زيارت كربلا را يافت و نه به حج مشرف شد. مي‌گويند: «بايد دعوت شوي...{؟!!!}» من كه چنين توجيه‌هايي را قبول ندارم، اينها عامل ترديداند. دراين صورت افراد پستي هستند كه كربلا را مي‌بينند، به عشق مخاطب قرار گرفتن حاجي يا حاجيه به حج مي‌روند و قرباني را هم در چار ديواري خود تناول مي‌كنند و به فقيران نمي بخشند و حلال و حرام هم سرشان نمي‌شود دعوت نامه‌ي كتبي دريافت مي‌كنند؟ ارديبهشت ماه 84 مادر رنج كشيده و همسرم را به حج فرستادم، با آنان شرط كردم كه اگر تا پرواز هواپيما، نيّت خالصي نداشته باشند قادرم برنامه را عوض كنم. حتي تحقيقي در خصوص «كعبه‌ي گِل» در حد يك مقاله انجام دادم تا ثابت كنم كه خدا را بايد در دل جست نه در گِل.
اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد؟
معشوق همين جاست بياييد بياييد....

مَرْج عَذْرا
دست تقدير همراه ما بود و ما را به سمت مَرْج عَذرا مي‌كشاند. عجول و مشتاق از جادّه حلب ـ دمشق پيش مي‌رفتيم در ساعت 12:43 فهميدم به آرامگاه عزيزي كه از بچه‌گي به او ارادت دارم رسيده‌ام.
منابع فارسي زبان اين شهر را «مرج عذرا» مي‌نويسند اما در زبان محلي سوريه و در تابلوهاي بين راهي «عدرا» معروف و مكتوب و در 36 كيلومتري شرق دمشق واقع است.
«پس از شهادت امام حسن عليه‌السلام، معاويه تمام موادّي را كه در پيمان صلح متعهد شده بود نقض كرد و با استقرار حاكميت خود اسائه‌ي ادب نسبت به امير مؤمنان را عملي نمود، اولين گروهي كه در مقابل برائت و ناسزاگويي و دشنام به امير مؤمنان مقاومت كردند و شهيد شدند،گروه «حجربن عدي» و يارانش بود».[14]
تصوير 4: مقام حجربن عدي سطوري كه قبل از ورود به مرقد مطهّر برابر من قرار گرفت چنين بود:
«مرقد الصحابي الشهيد حُجْرِبنِ عُديّ‌‌الكِنْدي و اصحابه الشهداء رضوان‌الله عليهم».
غير از ما عاشقاني از كشور لبنان نيز، قايم سر به ضريح گذاشته بودند. آنان دختران جوان و زنان لبناني بودند.بر روي كارتي كه به سينه‌ي آنان الصاق گرديده بود خواندم:«حَمَله عيسي بن مريم الاجنحه الخمسه».
حجربن عدي همان كسي است كه در شب 19 رمضان پس از پي بردن به نقشه‌ي شوم،براي عقيم كردن توطئه‌ي به شهادت رساندن مولاي متقيان علي(ع)، مسجد كوفه را ترك گفت تا مولا را از رفتن به مسجد بازدارد ولي او از راهي به منزل رفت كه مولا از آن راه به مسجد روانه نشده بود.
همچنين حجربن عدي در فتح شام كه در زمان خلافت جناب عمر ميسر گشت شركت داشت و منطقه مرج عذرا را او به تصرّف درآورد و در آن‌جا «اشهدان محمداً رسول‌الله» را طنين‌انداز كرد.
مورخين نقل مي‌كنند: «هنگامي‌كه مبارز تبعيد شده، ابوذر غفاري در ريگستان ربذه شهيد شد،از جمله كساني كه در دفن او شركت كرده و بر او نماز گزاردند، حجربن عدي و مالك اشتر بودند.
دوستان اين چنين، در سوگ دوست تبعيد شده و انقلابي خود بپامي‌خيزند و خاطره‌ي او را گرامي مي‌دارند».[15]
«حجر در دوران خلافت علي(ع) نقش مؤثري در حكومت آن حضرت داشت.در جنگ‌هاي جمل و صفين امير و فرمانده نيروهاي قبيله كنده بود و در ركاب اميرالمؤمنين فداكاري‌ها و جانفشاني‌هاي فراواني كرد.در جنگ نهروان نيز فرماندهي جناح چپ سپاه امام را برعهده داشت.[16]»
حجر«همواره در دفاع از علي(ع)، فرزندانش حسن(ع) و حسين(ع) پيشگام بود، سرانجام، زياد حجر را به همراه چهارده تن ديگر از شيعيان سرسخت دستگير كرد و ساير پيروانش را نيز مورد تهديد قرار داد كه همگي آنان حجر را رها كردند. دستگيري حجربن عدي با توجه به اعتبار مذهبي و سياسي كه در جامعه داشت كاري سهل نبود و بايد زياد، مستمسكي قوي براي دستگيري و حتي قتل او مي‌يافت لذا بزرگان كوفه را جمع كرده و از آنان خواست تا اتهاماتي عليه او ارائه كنند:
1- حجر پيمان خود با خليفه را شكسته است
2ـ به خليفه دشنام مي‌دهد.
3ـ مردم را به خلع خليفه و پيمان‌شكني با او تحريك مي‌كند.
4ـ باعث ايجاد اختلاف در جامعه شده است .
5ـ حجر به خدا اعتقاد ندارد»[17]
قبل از زياد مغيره حاكم كوفه بود. «حجر هميشه به سبب بدگوئي او از علي عليه‌السلام اعتراض مي‌كرد ولي مغيره بر او سخت نمي‌گرفت. تا آنكه مغيره مُرد و زيادبن ابيه والي كوفه شد. و جانشين او در كوفه كه عمروبن حُرَيث نام داشت همان بدگوئي از علي عليه‌السلام را دنبال كرد و حجر نيز به اعتراض خود ادامه داد».[18]
آوردن اين نكته ضروري است كه:1 ) حجربن عدي 2) ارقم‌بن عبدالله 3) شريك‌بن شداد 4) صيفي‌بن فسيل 5) قبيصه بن ضبيعه 6) كريم بن عفيف7 ) عاصم بن عوف 8) ورقابن سمي 9) كدام‌بن حيان10) عبدالرحمان بن حسان 11) محرزبن شهاب12) عبدالله‌بن جويه، افرادي بوده‌اند كه دستگير و به سوي شام فرستاده شدند.
«عتبه بن اخنس و سعدبن نمران»[19] دو نفر ديگري هستند كه «بعداً به گروه ياران حجربن عدي پيوستند».[20]
اينكه آقاي اصغر قائدان دستگيرشدگان را چهارده‌تن آورده است به احتمال قوي با احتساب اين دو نفر بوده است. بهرحال «شبهه‌اي در اين كه سبب اصلي گرفتاري حجر مخالفت او بود،با بيدادگري‌هاي زيادبن‌ابيه كه از طرف معاويه والي كوفه بود و هرچه زياد كوشيد تا حجر را با تطميع و تهديد ساكت كند و دست از مخالفت با او بازدارد و زبان از حق‌گوئي فروبندد ممكن نشد».[21]
از حجر و ياران وي پياپي خواسته مي‌شد كه از علي(ع) تبري جويند و بر او دشنام روا دارند و جان خود را نجات دهند ولي آنان حاضر به قبول اين ذلّت نشدند.در آخرين لحظات،ماه شعبان به سال 51 بنابه نقل الاستيعاب يا 53 بنابه گفته‌ي مسعودي در مروج الذهب كه مي‌خواستند حجر را به شهادت برسانند،مرزباني گويد:فرمود اگر مأموريت داري كه پسرم را نيز بكُشي او را پيش از من بكُش. پسر را كه همام نام داشت پيش كشيده و گردنش را زدند. «فقيل له تَعجلت الثكل؟» حجر را گفتند:چه عجله‌اي در ديدن داغ فرزند داشتي؟گفت:ترسيدم كه پسرم ناظر گردن زدن من باشد و از ترس شمشير از ولايت اميرالمؤمنين برگردد.
از تعداد چهارده تن[22] هفت نفر به وساطت بزرگان و مصلحان قوم خويش مورد شفاعت قرار گرفته و آزاد شدند.«افرادي كه به شهادت رسيدند عبارت بودند از 1) حجربن عدي2) شريك بن شداد حضرمي3) صيفي‌بن شبل شيباني 4) قبيصه ‌بن ضبيعه‌عيسي 5) محرزبن شهاب فهري 6) كدام‌بن حيان 7) عبدالرحمان بن حسان.»[23]
«مورخان معتبر نقل كرده‌اند كه حسن بصري،مي‌گفت:معاويه چهار كار كرد كه تنها يكي از آن‌ها بس است كه او را به هلاكت ابدي برساند:1ـ مسلط شدن بر امت اسلام با فرصت‌طلبي...2ـ به خلافت رساندن فرزندش يزيد...3ـ زيادبن ابيه را فرزند پدر خويش قرار دادن...4ـ كشتن حجربن عدي،واي بر معاويه از كشتن حجر و ياران حجر(اين جمله را دو بار تكرار كرده است)»[24] در برخي منابع حجربن عدي را صحابي پيامبر برشمرده‌اند[25] اما دكتر علي شريعتي نظرش اين است:«در اين باب كه آيا حجربن عدي در شمار اصحاب پيغمبر است يا جزء تابعين(طبقه دوم،يعني نسل دوم است) اختلاف است و هر دو قول آمده است و من از قرائن تاريخي و بويژه شرح حال حجر... و يكي از آنها همين اختلاف نظر در مورد صحابي بودنش چنين حدس مي‌زنم كه وي در زمان پيغمبر يك نوجوان بوده و از صفين است كه شخصيت‌اش مطرح مي‌شود».[26]
در كتاب تاريخ و اماكن زيارتي و سياحتي سوريه خوانده‌ام كه بدنهاي حجربن عدي و پنج تن ديگر از ارادتمندان و شيعيان علي در مرج عذرا و سرهايشان در «مسجدالاقصاب» نزديك مقام حضرت رقيه مدفون است. نام اين مسجد در كتاب «گزارشي از سفر به سوريه» نيز «القصب» ذكر شده است.
ولي من در جوار در ورودي مقبره،مزار سرهاي اين شهداء را سؤال كردم كه مسجد «سبعه سادات» در دمشق گفته شد. همراهان در خصوص حجر و ياران  او و كيفيت شهادتشان معلومات نداشتند جسته و گريخته در جواب پرسش‌ها مطالبي گفته بودم اما سخنانم درداخل اتوبوس توانست به اندازه‌ي كافي بر حضار تاثير بگذارد و قانع‌شان كند.

توزيع اتاق‌ها
خورشيد در آسمان صاف سوريه مي‌درخشد و در 14:15 دقيقه پس از اقامه نمازي شكسته روبه سوي «زينبيه» مي‌گذاريم. آوردن اين نكته بجاست كه قرار بود تاريخ و حركت ما 26 اسفند 84 باشد و هتل محل اقامت در زينبيه «فندق‌النجف‌الاشرف 1». ولي برنامه را «ثامن ميلاد تبريز» با دلايلي كه آورد تغيير داد.
سوم فروردين جاي اسفند را گرفت و فندق‌النجف‌الاشرف دو، جاي اقامت‌گاه نجف‌الاشرف يك را پر كرد. در حالي كه سوز آتش شور مشتاقان رفته رفته شعله‌ورتر مي‌شود اميد ما با بي‌برنامه‌گي،فروكش مي‌كند.
وقتي مرا به داخل هتل فراخواندند نااميدي بر سرم آوار شد، شماره‌ي اتاق‌هايي كه هفته‌ها قبل به زائران ابلاغ گرديده بود مقبول واقع نشد. ناراحتي عجيبي قلب همه را مي‌انباشت. الم‌شنگه‌اي بپا گشت.آنان كه در تبريز به ما پيوستند بعد از بگومگوهاي زياد به محل اقامتي ديگري ارجاع داده شدند.
هريسي‌ها كيف‌هايي كه وسايل‌شان را در آن چپانده بودند به داخل آوردند، شماره‌ي اتاق‌ها بهم‌ريخت و در نهايت تختخواب‌ها نيز به تعداد زائران نبود.
درحقيقت براي هيچ كدام از ما معلوم نشد كه چرا ايراني‌ها ضوابط را نگاه نمي‌دارند؟ در داخل كشور درهم و برهم هستيم و در خارج از كشور هم مي‌بينيم كه گليم بخت‌مان را سياه بافته‌اند.روي حرف خودمان هم نمي‌ايستيم.وقتي اعتراض مي‌كنم مي‌شنوم: ـ «برنامه‌ريزي وحي منزل نيست كه!!!» سر دوانده و در پاسخ جواب مي‌دهم: ـ «خدا عاقبت همه را ختم به خير گرداند» تعداد نفرات كه مشخص است، تاريخ رفت و برگشت معين گرديده،اين روال همواره مكرّر در مكرّر است. با اين همه دانسته يا ندانسته بايد به دست‌انداز افتاد؟ مگر دريافت پلان هتل‌هاي محل اقامت برعهده مديران راهنما نيست؟و مگر توزيع اتاق‌ها با رعايت عدل و انصاف و حتي در نظر گرقتن محل مناسب براي افراد سالخورده،از وظايف ايشان نمي‌باشد؟».

حرم حضرت زينب سلام الله‌عليها
فضاي زينبيه دلرباتر از آن است كه دل به استراحت بسپاريم.گشايش دل و دستيابي به مقصد را نمي‌توان قدر ندانست.پذيرايي بين راهي در رفت و برگشت بر عهده‌ي زائران است. نهار امروز بر عهده‌ي خودمان است، سفارش آب‌دوغ‌خيار به حاجيه‌خانم داده شد. صداي حاج جعفر بعنوان مدير راهنما از راه پله هتل كِش آمد: «عزيزان توجه كنيد! صبحانه هر روز ساعت 7:30 و شام19:30 داده خواهد شد امّا وقت نهار بر حسب برنامه‌هاي زيارتي سياحتي متغير است. حرم حضرت زينب از اذان صبح تا ساعت 22 شب باز است بعد از اين ساعت همه‌ي درها بسته مي‌شود. درخصوص آب آشاميدني بايد متذكر شوم كه ابداً از آب دمشق براي نوشيدن استفاده نكنيد،در صورت نياز آب را از تانكر جلوي هتل تهيه نماييد».
تا اين جمله‌ي آخري به گوشم نخورده بود چندان مشغله‌اي ذهن مرا به خود مشغول نكرده بود،ولي با شنيدن جمله‌ي آخر تكان مي‌خورم: «آنان كه در روستاهاي «مقصودلو»، «مركيد»، «كيويج» و... الخ، مشقّت مردم را از بي‌آبي درك نمي‌كنند و نمي‌فهمند اي كاش با هزينه‌ي بيت‌المال هم كه شده گذرشان به اينجا بيفتد و ببينند كه آب چقدر قيمت و تا چه اندازه اهميت دارد. گوشي نيست كه بشنود. روستائيان هرگالن آب قابل شرب را تا پنج هزار ريال مي‌خرند. كارشان اين شده است كه پشت فرمان ماشين صفر كيلومتر بنشينند و در جلو، ماشين آتش‌نشاني را بگمارند و سپس دستور دهند تا آب زبان بسته را به اين سو و آن سو بپاشند. بسيار اتفاق افتاد كه اين عمليات توأم با بارش برف و باران شد و بارها ديديم كه آتش به جان مغازه و علوفه افتاد و ديرهنگام آتش‌نشاني شهرداري حضور يافت اما دريغ از وجود يك ليتر آب در آن. خيابان‌ها را زشت و بي‌قواره مي‌كنند و كوچه پس كوچه‌ها را از آسفالت ناكام نگه مي‌دارند و هر روز مي‌گويند فردا درست خواهد شد و براي فردا فرداي ديگري نيز هست... و در فردا شهري خراب هست ولي آقايان نيستند... از كساني كه مردم‌گريزند و تماميت‌خواه، جز اين نمي‌توان انتظار داشت خوب است به ياد بياوريم كه كشور ما از لحاظ اقليمي در منطقه‌ي نيمه خشك جهان واقع است و بحران بي آبي در آينده آنرا تهديد مي‌كند پس بايد قدر آب را دانست.
در سفر گر روم بيني يا ختن                          از دل تو كي رود حب‌الوطن؟
از موضوع اصلي پرت نشوم. مي‌پرسم چرا بايد به زينب ارادت داشت؟آيا به تقليد از پدر، مادر، دوست، آشنا؟يا تحت تأثير محيط بايد به زينب عشق ورزيد؟آيا محيط از او تكريم مي‌كند من نيز بايد چنين كنم؟نه !!! هرگز! من زينب را اگر خواستار باشم بايد بشناسم. صبر او را در نظر آرم. شجاعت مغلوب در برابر غالب را درك نمايم. پاي‌بندي بر عقيده را ببينم. پس منشاء صبوري اين محبوبه در مقابل شدايد چيست؟ باور و اعتقاد و مشي او چه بوده است؟ چگونه نترس به بار آمد؟
مسلم است كه تاريخ ممكن نيست به عقب برگردد.تاريخ به عقب بازنخواهد گشت، ديگر زمان حضرت علي(ع)، آن حال و هوا، آن فضاي بوجود آمده تكرار نخواهد شد.امكان ندارد وجودي همانند آن وجود شريف و متعالي ظاهر آيد«چرا كه در تاريخ بازگشت به اصل ممكن است اما بازگشت به عقب ناممكن»[27] از هزار و يك دليلي كه مي‌توان برشمرد و يافت يكي اين است كه شرايط سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و غيره تطابق نخواهند داشت.
بايد دانست هرچه كه ارزش بيشتري داشته باشد َبدَل و تقلّبي‌اش نيز بيشتر است. بايد پذيرفت كه ائمه‌ي‌‌اطهار به ما نيازي ندارند.آن عزيزان در طول زندگاني خود نيز محتاج نبوده‌اند. اين جامعه و افراد آن بوده‌اند كه احتياج به آن‌ها داشته‌اند.آمده است: قبل از وقوع حادثه جانگداز عاشورا و در چند نوبت امام حسين(ع) بيعت خويش را برداشت.
معروفترين آن در شب تاسوعاست كه ابتدا قمرمنير بني‌هاشم برخاست. امام(ع) همه را آزاد گذاشت. چراغ خيمه را خاموش كرد تا قيدي در ميان نباشد.هر كس عذري دارد يا مي‌خواهد، بتواند بي‌رودربايستي خود را نجات دهد. ولي اول حضرت اباالفضل و بعد از او ديگر اصحاب به امام(ع) لبيك گفتند و اظهار وفاداري كردند.
امام فرمود: «من به همه شما اجازه دادم. همه شماها آزادانه برويد و من شما را حلال كردم، پيمان و تعهدي نداريد،اين شب تار شما را فراگرفته، در امواج ظلمت آن خود را از گرداب بيرون بكشيد».[28]
منظورم اين است كه همگي نيازمند ائمه‌اطهار(ع) هستيم. نمي‌توانم گفته‌ي دكتر علي شريعتي را نياورم: «علي بر محمد اضافه نشده است،علي را گرفته‌ايم تا محمد را گم نكنيم»[29]. محمد(ص) را بايد دوست داشت چون در برابر بت‌پرستي ايستاد.در زمان او مردم سنگ‌ها را پرستش مي‌كردند.آيا ممكن است در زماني ديگر نوع‌پرستي براي خود جا خوش كند؟ بجاي سنگ،آدم بنشيند؟ اگر در مقابل همنوع سر خم نكنيم پيرو محمديم،اگر پول ما را نفريبد محمد را دوست داريم وگرنه خود را يا فروخته‌ايم.
ما دست به دامن امام حسين دراز مي‌كنيم به آن معني كه ظالم نباشيم،اگر مظلومي بود. به فريادش برسيم،حق‌كشي ننماييم،آزاد باشيم، آزادگي را پيشه خود سازيم،فزوني را تاييد ننمائيم، قلّت را تنها نگذاريم،شكست را سرافكندگي نشماريم،پيروزي را سربلندي ندانيم. كساني همچون حضرت زينب«در تاريخ شكست خوردند اما در انديشه جاودان پيروز شدند و دشمن گرچه در تاريخ پيروز شد اما در انديشه شكستي خورد كه ديگر هرگز سر بر نكرد.»[30]
چطور ممكن است ما خود تصاوير صحيحي از اتّفاقات نداشته باشيم آنگاه انتظار برداشت‌هاي صواب از ديگران داشته باشيم! ائمه مهربان بودند و به نرمي سخن مي‌گفتند، مبادا از حركات و سكنات ما درشتي و سخت‌گيري ببارد.
امامان آگاهي بخش بوده‌اند،مبادا رفتار ما سدّ راه آگاهي باشد.آنان دنياطلبي را نفي كرده‌اند، ذلّت را مردود دانسته‌اند و عزّت مبارزه با ظلم را در زندگاني خويش دارند.ما آنان را مي‌خواهيم تا دنياطلب نباشيم، ذليل نگردانيم و ذليل نگرديم و با ظلم در ستيز باشيم.
خرافات در جوامع انساني بيانگر نحوه‌ي تفكر و تعقل است، بازشناختن آن‌ها در رفع نقايص زندگي اجتماعي مؤثر خواهد بود.«مكتب انقلابي امام حسين(ع) در افكار ما،كه آلوده به خرافه‌پرستي و راحت‌طلبي است،به صورت صحنه‌ي رقّت‌باري كه تنها سوز و آه و ناله و گريه و زاري بر آن حكومت مي‌كند، مجسّم شده است و بهره‌ي ما از اين مدرسه‌ي عظيم، تنها چند تصوير مبهم از مظلوميّت خاندان عصمت و طهارت است. امام احرار(ع) را چنان مجسم كرديم كه تا لحظه آخر براي يك قطره آب، ضجّه و زاري مي‌كرد و زينب(ع) را به صورت زن بيچاره در به‌دري درآورديم كه التماس مي‌كند: ـ «حالا كه مي‌خواهيد برادرم را بكشيد، بگذاريد پايش را به طرف قبله دراز كنم!».
و امام زين‌العابدين(ع) اين روح پاك و بلند را «بيمار» خوانديم و هرچه توانستيم،مصايب را شديدتر خوانديم و شنيديم و ندبه و گريه سر داديم و به زاري پرداختيم و با اين همه يك حرف هم از الفباي مكتب انقلابي او نياموختيم و روح نهضت حسيني(ع) را دريافت نكرديم! اگر هم نويسندگان و گويندگان درصدد بيان عظمتي از امام برآمدند به مطالب ناآشنا و غير مسلم پرداختند.
و گريه و زاري آسمان و زمين وخون‌باريدن آسمان و امثال آن را شاهد مثال آوردند و از ذوالجناح و ابراز تأثرات انساني او داد سخن دادند!.... و چنين پنداشتند كه زن بدكاره‌اي تنها براي آنكه دود مطبخ امام حسين(ع) به چشمش فرو رفت، آمرزيده شد و به بهشت رفت، بدين ترتيب، جامعه با تفسيرهاي غلط و درك‌هاي ناپخته وناروا، امامي را كه نماينده پاكي وطهارت، عظمت روح و مناعت طبع وشهامت و شجاعت بود، دلّال مظلمه‌ها دانست و شفيع بدكاران وناپاكان پنداشت...»[31]

قبر حضرت زينب (س) كجاست؟
«حضرت  زينب سلام الله عليها در روز پنجم جمادي الاول سال پنجم يا ششم هجري در مدينه‌ي منوره به دنيا آمد وروز پانزدهم رجب از سال 62 هجري وفات يافت».[32]
كنجكاوي در زندگينامه‌ي اين بزرگ بانوي اسلام موجب پرسش از اين دست شده است: بعد از حادثه‌ي عاشورا چند روز طول كشيده است تا كاروان آل محمد عليهم‌السلام به شام برسند؟ آيا نخستين اربعين را اهل بيت  در كربلا بوده‌اند؟ آيا حضرت زينب بعد از ديدن جشن وسرور شاميان و لمس توهين‌ها واهانت‌هاي آنان باز بخود جرأت مي‌داد به شام برگردد؟ بعد از حادثه‌ي عاشورا زينب چقدر توانسته است زنده بماند؟ گفته‌اند: فاصله زماني رسيدن كاروان اسرا از كربلا به شام بيست روز بوده است.
شخصاً چنين مدّت زماني را براي مصيبت‌زدگان عاشورا و لشكر مغرور و متكبر غالب، با عنايت به بُعد مسافت، كافي نمي دانم، چنانچه معتقد نيستم كه اهل بيت در اوّلين اربعين در مزار  اباعبدالله حضور داشته باشند مگر اينكه كسب تكليف از يزيد در خصوص سرهاي شهدا و زندانيان بيش از چهل روز طول بكشد كه اين نيز مدرك مي‌خواهد.
السيد عبدالرزاق المقرم ارسال ودريافت نامه را توسط كبوتر راهگشا دانسته آنهم نه از روي قطع و يقين: «در كامل بهائي و آثار الباقيه بيروني و مصباح كفعمي: 269 و تقويم الحسنين ص 15 گفته‌اند: اهل بيت را در اول ماه صفر وارد شام كردند وليكن در تاريخ طبري جلد 6 صفحه 266 گويد: اهل بيت را در كوفه به زندان افكندند و جريان را براي يزيد نوشتند و او دستور داد اهل بيت را به شام بفرستند و اگر اين مطلب درست باشد ورود اهل بيت در اول ماه صفر بعيد است زيرا مسافت بين شام و كوفه زياد است و رفت و برگشت قاصد، مدتي طول مي‌كشد، مگر اينكه گفته شود نامه را وسيله پرنده مخصوص فرستاده باشند.»[33]
گروهي مي‌گويند: زيارت شهداي كربلا در اربعين دوم بوده است. از جمله علامه ميرزا حسن نوري طبرسي مولف كتاب مستدرك الوسائل و سيد جليل علي بن طاووس و آيت الله مطهري.
گروهي ديگر اربعين اول را مورد تأئيد قرار مي‌دهند همانند شيخ مفيد، شيخ طوسي، ابوريحان بيروني و آيت الله قاضي طباطبايي.[34]
زينب بعد از واقعه عاشورا يك سال و نيم بيشتر زنده نبود.[35]
و در حقيقت سخت است كه انسان قبول كند كه حضرت زينب اگر از شام خارج شده، براي بار دوم بتواند با پاي خود به پايتخت بني اميه بيايد. ولي در حال حاضر اين نظر را قبول مي‌كنيم كه مرقد مطهر حضرت زينب در شام است.

نظرات مختلف
مورخان سه نظر در خصوص محل دفن حضرت زينب قيد كرده‌اند:
الف) قبرستان بقيع در مدينه
ب) قناطر السباع در قاهره مصر
ج) قريه راويّه (زينبيه كنوني) در شام
قبل از تشريح نظرات مورخان بايد گفت: «علّت آمدن آن حضرت به قريه‌ي راويّه دمشق به سه صورت ذكر شده:
1- در سال قحطي مدينه (62 قمري) همراه همسرش كه در اين منطقه صاحب زمين و باغ بود به آنجا آمد.
2- در فاجعه حره وحمله سپاه يزيد به مدينه، مجبور به كوچ شدند.
3- بعضي مي گويند: آن حضرت پس از بازگشت به مدينه در هر مجلسي و محفلي جنايات و ظلم بني اميه را بازگو و تشريح مي‌كرد، لذا فرماندار مدينه به دستور يزيد از آن حضرت خواست تا شهر را ترك  كند و ايشان همراه شوهرش ناگزير به شام آمدند.»[36]
با خواندن مطالب بالا، سؤالاتي در ذهن انسان پديد مي‌آيد: همسر حضرت زينب چطور، كي وچگونه در شام زمين خريده و باغ داشته است؟ آيا فرماندار مدينه شام را محل تبعيد زينب و همسرش تعيين نمود و يا يزيد چنين تكليفي را معين نموده است؟ اگر اجبار صحيح باشد پاسخ يكي از سؤالات ما كه قبل از اين طرح شد خواهد بود. در غير اين صورت عبارت ناگزيز نمي‌تواند دليل كافي براي رحل اقامت افكندن در شام باشد.
دامن ختم نبي، عرش برين زينب است
شهپر روح‌الامين فرش زمين زينب‌است
ساطع از رخساره‌اش اشراق نور پنج‌تن
جلوه‌ي‌زهراي‌اطهر در جبين‌زينب است
نام معشوقش كند هر عاشقي نقش نگين
نام زيباي حسين نقش نگين زينب است
جان زشور دختر پرشور حيدر در شعف
دل مصفـا از كلام دلنشيـن زينب است
ديده‌ي انديشه‌مي‌خواهد شودتاموشكاف
لايق اين‌كار چشم نكته بين زينب است
از: انور اردبيلي
از ميان علماي اماميه به ظاهر تنها آيت الله سيد محسن امين يك قول را قبول دارد و مي‌فرمايد: «بودن حضرت زينب در مدينه پس از حادثه كربلا يقيني است و خروجش از مدينه مشكوك است.»[37]
«بنابراين بايد گفت: در مدينه وفات يافته ودر همانجا به خاك سپرده شده است اگر چه تاريخ وفات ومحل خاكسپاري‌اش دقيقا روشن نباشد.»[38]
وي در جلد هفت كتاب «اعيان الشيعه» چاپ بيروت صفحه 136 آورده است: « بر سنگ قبر حضرت نوشته شده بود هذا قبر السيده زينب المكناه بام الكثوم لسيدناعلي رضي الله عنه».
محققين معاصر و برخي متقدمين در بررسي‌هاي خود مي‌گويند: «در هيچ يك از كتاب‌هائي كه دررابطه با مزارهاي مدينه‌ي منوره نوشته شده اعم از كتاب‌هاي قديم و جديد، نامي از بودن اين بانو در بقيع برده نشده است. با اينكه محل دفن افرادي را كه در مقام و منزلت به مراتب كمتر از آن جناب بوده‌اند تاريخ ضبط كرده است و اگر در بقيع بوده محل را تعيين كرده و بلكه افرادي را كه از دوستان خاندان رسول اكرم بوده‌اند فراموش نكرده‌ است با اين وصف چگونه ممكن است كه از قبر عقيله‌ي بني هاشم دختر بزرگ اميرالمؤمنين در بقيع نام و نشاني نباشد و هيچ كس از آن سخني نگفته باشد.»[39]
در ضمن همين محققين نظر آيت الله سيد محسن امين را حمل بر دليل استصحاب كرده و به رد آن پرداخته‌اند.
و اما كتاب «اخبارالزينبات» عبيدلي متوفي 221 هجري، قديمي‌ترين سندي است كه معتقد است }البته در خصوص قبر حضرت زينب در مدينه}«زينب كه دختر امام‌علي(ع) است در مصر چشم از جهان فرو بسته و قبر او در قناطرالسباع است.» ابن عساكر و ابن طولون نيز بر اين نظر هستند.
سومين نظر كه دلالت بر صحت بارگاه حضرت زينب «س» دارد خاطر نشان مي‌سازد: مرقد عقيله‌ي بني هاشم در «راويه»‌ي دمشق كه فعلاً به «زينبيه» مشهور و معروف است مي‌باشد. ابن حوراني نيز قبر زينب را در راويه دانسته ولي او را ام كلثوم صغري دختر علي و همسر جناب عمربن خطاب خليفه دوم دانسته است. درهر حال غالب نظرات دلالت بر صحت بارگاه حضرت زينب «س» در «راويه» ( = زينبيه) دمشق دارد.

جامع اُمَوي
دقايقي قبل از ساعت نه صبح يكشنبه بيست و پنج صفر 1427 برابر با بيست و شش مارس 2006 ميلادي در خيابان روبروي بازار حميديه از اتوبوس پياده شده و از زير پل عبور كرده و از پلّه‌هاي برقي و ثابت بالا آمده ووارد بازار معروف حميديه گشتيم. راننده‌ي اتوبوس شخصي عرب و سوريه‌اي اصل بنام ابوعُمَر است با او به راحتي مي‌توانم صحبت كنم اشكلات مرا چندان جدي نمي‌گيرد.
امروز سؤالاتي از او داشتم. يكي از آنها درخصوص بازارهاي دمشق بود او بازار «حميديه» را معروف خواند «صالحيه» را دومين بازار برشمرد و سوق «ابن عساكر»، سوق «حريقه»، سوق «مدحت پاشا» و سوق « الحمراء» را نيز نام برد.
سوريه‌اي‌ها جامع اُمَوي را  جامع اَمَوي تلفظ مي‌كنند. «حِمص» را نيز «حُمص» Homs مي‌گويند.
بازار حميديه به باب المسكيه منتهي مي‌شود. از اين باب وارد صحن وحياط مسجد شده و بعد از استماع مطالبي از زبان حاج جعفر وارد شبستان شديم. البته من در اين فاصله، هم از قبه‌ها عكسبرداري  مي‌كردم و هم از مأذنه‌ها. پرسش‌هايي نيز از مأمورين نظامي درخصوص جامع بزرگ اموي مي‌كردم و آنان نيز با معلومات كمي كه داشتند پاسخگو مي‌شدند. اينكه مي‌نويسم: معلومات كم، علتي دارد. تا اينجا هرچه گپ  دوستانه‌اي با سوريه‌اي‌ها ترتيب داده و با آنان درباره موضوعاتي كه پيرامون اين آب و خاك مي‌دانم به گفتگو نشسته‌ام حتي رئوس و عناوين افراد و جايگاه‌ها بيشتر تازگي داشته و اين مسئله تعجب مرا بيشتر برانگيخته است گو اينكه اولين بار است كه به گوششان مي‌خورد.
مسجدجامع اَمَوي يكي از بزرگترين مساجد كره‌ي خاكي است كه مي‌گويند بناي آن چهار هزار و پانصد سال قدمت دارد.[40] پيشينه‌ي بناي اين محل چندان هم نمي‌تواند دور از حقيقت باشد. «مكان اين مسجد در چهار هزار سال پيش معبد آتش پرستان بوده و خداي آنان يعني «آذر» مورد پرستش قرار مي‌گرفتند. هنگامي كه قبيله «حدد» آرامي از شبه جزيره به سرزمين شام آمدند، حدود هزار سال، اين مكان را معبد خود قرار دادند. اين بنا در طول چند قرن تسلط مصري‌ها براين سرزمين، به معبد خدايان ايشان يعني، «رامون» و «آمون» تبديل شد. پس از چندي يونانيان با تصرّف اين سرزمين در «عصر هلني» آنرا معبد خود قرار دادند وتا قرن اول ميلاد حضرت مسيح(ع)، در اين مكان به عبادت خدايان خود مي‌نشستند، پس از يوناني‌ها، روميان با حضور و سلطه بر اين سرزمين، اين معبد را توسعه داده و آن را به محل عبادت خداي خويش «ژوپيتر» تغيير دادند. با گسترش مسيحيت در جهان و به ويژه در شام، قسمت كوچكي از معبد ژوپيتر به كنيسه تبديل گشت كه به نام «قديس يوحنا» يا «ماري يوحنا» خوانده مي‌شد...
مسجد جامع اموي يكي از معجزات هنر معماري اسلامي و رومي است.»[41]










تصوير 5: به طرف بازار حميديه

مسجد جامع اموي را حدود پنج بار آتش‌سوزي به مخاطره افكنده و در فواصل زماني متفاوت سه بار زلزله آنرا تكان داده وخساراتي به بار آورده است.
جامع اموي بيست هزار و چهارصد متر اگر اشتباه نكنم  وسعت دارد. ارتفاع سقف آن در پايين‌ترين نقطه سي متر و در بالاترين نقطه سي و پنج متر مي‌باشد.
سقف مسجد را چهل ستون بزرگ نگاه داشته است، در بالاي اين ستون‌‌ها حدود هشتاد ستون كوچك نيز ديده مي‌شود.

قُبِّه‌ها
تصوير 6: قبه المال قبل از ورود به شبستان تصاويري از قبه المال، قبه‌الغواره، و قبه الساعات برداشتم. بيشتر اوقات سرگرم تحقيق و تفحص بودم بعضي اوقات جوابگوي دوستان مي‌شدم.
قبه المال را در غرب صحن مي‌توان ملاحظه كرد. اين قبه را از آنجا كه ذخائر و اموال در آن نگهداري مي‌شده قبه المال خوانده‌اند.[42] نقاشي‌هاي زيباي مزيّن به فسيفساء از امتيازات اين قبه است.
قبه الغواره يا «صخره القربان» در وسط واقع است.











تصوير 7: جامع اموي: 1) قبه الغواره 2) قبه الساعات

ابن حوراني در كتاب «زيارات الشام» نوشته است كه: «نزديك دري كه (باب الساعات) ناميده مي‌شود صخره‌ي بزرگي است كه در گذشته بر روي آن سنگ، قرباني مي‌گذاشتند». ابن عساكر نيز نظير اين گفته را در نوشته خود آورده است.[43]
قبه الساعات كه سومين قبه است از آنجا به اين نام خوانده مي‌شود كه ساعت مسجد در آن قرار داشته است. قسمت شمال غربي مسجد كه به «الغزاليه» شهرت دارد محلّي بوده كه امام محمد غزالي در آن جا به تدريس مي‌پرداخته و نماز خود را در زير مناره‌ي غربي برپا مي‌داشته است. در وسط شبستان جامع اموي «قبه النسر» ديده مي‌شود. قبه النسر يا عقاب [يا كركس] «يكي از بزرگترين بناهاي فوقاني مسجد اموي است كه بر فراز شبستان قرار داشته و از سنگ مرمر مي‌باشد. زير اين گنبد سه گنبد ديگر وجود دارد: گنبدي كه به محراب متصل و گنبدي ديگر به ديواري كه در سمت صحن قرار دارد متصل است و سومين گنبد نيز زير گنبد مرمر و بين آن دو قرار دارد. مجموع اين گنبدها شكل يك عقاب را تشكيل مي‌دهند كه گنبد بزرگ سر اين پرنده و نصف جدار بين دوستون از سمت راست و نصف دوم از سمت چپ، دو بال او هستند گويي اين پرنده ميان آسمان در حال پرواز است. وجه تسميه آن به نسر يا عقاب نيز به همين علت است.»[44]

مأذنه‌ها
تصوير 8: مناره العروس تعداد سه مأذنه ومناره در مسجد جامع اموي قابل مشاهده است:
1- مناره‌ي غربي كه به مملوكيه معروف است. اينكه قتيبه‌ي شهابي در مأذن دمشق اين مناره را «آق باي» خوانده، دليلش براي من معلوم نشد.[45]
2- مناره‌ي شمالي كه به «العروس» موسوم است.
3- مناره‌ي شرقي را «البيضاء» خوانند و مسيحيان اعتقاد دارند كه حضرت عيسي از اين مناره ظهور خواهد كرد.

محراب‌ها
در شبستان جامع اموي ودر طرف جنوب چهار محراب با هر بيننده‌اي باب آشنايي مي‌گشايد. اين محراب‌ها به چهار فرقه‌ي اهل تسنن اختصاص دارد. اولين محراب از غرب به شرق از آن حنبلي‌هاست، و سپس محراب حنفي‌ها، محراب مالكي‌ها ومحراب شافعي‌ها به ترتيب قراردارند. در كنار محراب حنبلي‌ها «باب الزياده» به طرف بازار طلا فروشان باز مي‌شود كه براي «قصرالخضراء» نيز از اين دربايد گذشت.
همراهان گرد آمده بودند و به سخنان راهنما گوش فرا مي‌دادند در يك لحظه مرا در جمعشان ملاحظه كردند. درخواست شد اگر توضيحي دارم ارايه بدهم. من اين بار امتناع ورزيدم. لب‌هايم بر هم قفل شده بود از آن روي كه تحت تأثير عظمت اين بنا قرار گرفته بودم وهر ثانيه‌اي را در جهت كسب اطلاعات غنيمت مي‌شمردم و دامن هر عبارتي كه درباره اين بنا روشنگري نمايد را سريع مي‌گرفتم. وانگهي تجربيّات شخصي‌ام در زادگاه خويش ثابت نموده كه زياد نبايد عرض اندام كرد. هميشه حاسدان و منافقان در راه حفظ مقام و كسب شهرت و نام «نگرانند كه مبادا از نقش اول نمايش به هنرپيشه‌ي نقش دوم تنزل كنند.»[46]
دقايقي قبل تصور مي‌كردم كه خواهندگان به اين سياق توضيحي بخواهند اما توي دلم با خود سخن «محمد الماغوط» شاعر سوري را مرور مي‌كردم: «اي روزگار تو شكستم دادي اما من در تمام اين شرق جاي بلندي نمي‌يابم كه بيرق تسليم را بر فراز آن به اهتزاز درآورم».
در اين افكار بودم كه همراهان همه بپاخواستند تا از سكّوي نشستن اسراي شام و منبر مسجد ديدن كنند.
مقام حضرت خضر(ع)
عدّه‌اي نماز تحيّت برپا مي‌داشتند ولي من به سراغ مقام حضرت خضر رفتم« در سوريه در بسياري از نقاط مقام حضرت خضر ديده مي شود».[47]

مقام حضرت هود(ع)
قبر و مقام حضرت هود نيز از نظر من گذشت« بعضي گويند اين جا معاويه‌ي اول مدفون شده و چون از خوارج وحشت داشته‌اند او را در ديوار قبله‌ي مسجد مدفون كرده‌اند».[48]
لازم به ذكر است كه منبر مسجد سيزده پله دارد.اين منبر در صدر اسلام از چوب بود ولي اكنون از سنگ مرمر است كه گفته‌اند:«از آثار معماري دوره‌ي عثماني‌هاست.»[49]

ضريح سرحضرت يحيي بن زكريا(ع)
بدون استثناء دوستان ما به اتفاق هم از ضريح سر حضرت يحيي نيز ديدن به عمل آوردند. سر مطهر حضرت يحيي در اين محل به خاك سپرده شده ولي بدن آن پيامبر در روستاي «زَبَداني» و در مسجد «دلم» است.
«واقعه و جريان قتل وي بدين صورت بود كه در ميان قوم بني‌اسرائيل پادشاهي بنام «سردوس» و به قولي «احب» نام، از همسرش دختري به غايت زيبا داشت. اين زن كه بسيار مفسد و پليد بود همواره مي‌كوشيد تا شوهر را از ازدواج با ديگري منع كند و لذا از او مي‌خواست كه دختر خود را به نكاح خويش درآورد. پادشاه خدمت حضرت يحيي(ع) رفت تا نظر شرع مبين را در مورد ازدواج با دختر خود سؤال كند. يحيي(ع) آن را جايز ندانست وگفت: دختر تو بر خودت حرام است. همسر پادشاه كه بدين علت كينه يحيي(ع) را به دل گرفته بود در حال مستي دخترش را آراست و پيش همسر فرستاد. هنگامي كه پادشاه خواست با آن دختر خلوت و مباشرت كند دختر امتناع كرد و گفت: تنها در صورتي مي‌تواني به من دست يابي كه خواهش من مبني بر قتل يحيي را جامة عمل بپوشاني. پادشاه نيز در مستي و هيجان غوطه‌ور بود پذيرفت و فوراً دستور داد تا سر مبارك حضرت يحيي(ع) را از بدن جدا سازند».[50]
اين روند براي نگارنده مطمئن‌تر از اقوال ديگري است كه آورده‌اند. همچنين پوشيده نگاه نمي‌دارم كه جوشيدن خون آن حضرت از زمين وفروكش كردن آن بعد از كشته شدن هفتاد هزار نفر بني‌اسرائيلي رابه جهت تسلط فردي بي‌رحم قبول نمي‌كنم و صحيح نمي‌پندارم.[51]
[ دوشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۳ ] [ 10:37 ] [ moharramfarzaneh ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

سوابق کاری :

* روزنامه نگار

* محقق وپژوهشگر
* نویسنده شاخص در 1400وتجلیل از او درآبان ماه

* مدیر کاروان های زیارتی عراق و سوریه

* کارشناس مسئول مالی و اداری
* کارشناس معارف اسلامی
* کارشناس ارشد طراحی شهری معادل دکترای جانبازی

* رابط بنیاد ایرانشناسی

* مسئول اسبق انجمن ادبی شهرستان هریس

* عضو موثر شورای فرهنگ عمومی شهرستان هریس از بدو تاسیس
* مسئول صفحات ویژه ی هریس در جراید مهد آزادی و صاحب

* مسئول ستاد برگزاری  روز جهانی قدس در سال های 76و77

* مسئول ستاد دهه ی فجر انقلاب اسلامی در سال های 76و77

* مسئول سابق روابط عمومی فرمانداری هریس در سال77

* خبرنگار اطلاعات وجمهوری اسلامی

* صاحب نظر درامور شهری

* عضوشورای اسلامی شهرهریس از سال 92تا97

* نماینده شورای شهرستان هریس در شورای استان آذربایجان شرقی دردور چهارم

* عضوهیئت رئیسه شورای اسلامی استان آذربایجان شرقی دردوره چهارم
* رئیس شورای اسلامی شهرهریس در سال 97
* مشاور عالی شهردار تبریز در امور فرهنگی کلانشهر تبریز95-96
* رزمنده ؛جانباز و برادر شهید
* از عوامل حج تمتع
.......................................